دختر خوشگلم پریادختر خوشگلم پریا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

هدیه عشقمون

روزهای حسرت خوردن عروسکم

سلام موش موشک مامان   الهی مامان قربونت بره که اینقدر مظلوم و صبوری   وقتی مظلومیتت و میبینم دلم خیلی می سوزه   امروز سومین روزیه که شیر نخوردی دیشب خیلی بهتر خوابیدی   روزا میای ازم میپرسی مامان ممه تلخه؟؟می خوای ببینی هنوز تلخه یا دیگه خوب شده   با این کارات اعصابم بیشتر خورد میشه دیشب تو خواب از رو لباسم ممه میخوردی خیلی    دلم برات سوخت ولی به قول بابا این راهیه که باید میرفتی چه حالا چه دو ماه دیگه   5شنبه شهادت امام رضا بود و تعطیل با بابا محسن بردیمت سرزمین رویایی تا کمتر بهونه بگیری   خیلی بهت خوش گذشت مخصوصا تو توپا که ر...
14 دی 1392

دخترم غم دار شد

سلام عزیز دلم خوبی موش موشکم   الهی مامان برات بمیره که غصه دار شدی   بخدا دلم اصلا راضی نمی شد این بلا را سرت بیارم ولی مجبور شدم   همه می گفتند هر چی بزرگتر بشه بیشتر اذیت میشه   منم مجبور به این کار شدم   امیدوارم که منو ببخشی   علی رغم میل باطنیم دیشب تصمیم گرفتم دیگه بهت ممه ندم خیلی دلم برات سوخت   اخه تو به شیرم خیلی وابسته هستی نمی دونم شاید این بهترین کار بود   امیدوارم که همینطور باشه   دیشب بابا محسن شربت تلخک خرید تا بزن رو ممه   من خودم یه کمشا خوردم حالم داشت بهم می خورد دلم نیمد برات بزنم ...
14 دی 1392

تولد تولد تولدت مبارک

      تولد تولد تولدت مبارک       وای خدای من باورم نمیشه 2 ساله شدی       الهی مامان فدات شه که داری بزرگ میشی           نمی دونی که چقدر امروز خوشحالم و چه حس خوبی دارم       امیدوارم هزار ساله بشی دختر قشنگم            این هم عکس فرشته کوچولوی مامان تو متولدین امروز       عاشقتم عزیزم         ...
24 آذر 1392

عکسای تولدت

سلام به یه دونه دخترم به تاج سرم البته فعلا یه دونه ای شاید الان که داری این پست و می خونی دیگه یه دونه نباشی   خوبی گل مامان؟؟؟؟؟   الان که خوب نیستی شبی که قرار بود برات جشن بگیرم بردمت حمام وقتی اومدی   سرماخوردی شب تو خواب سرفه می کردی و صداتم گرفت دو شب پیش تو خواب همش   ممه می خواستی و نمی خوابیدی منم خیلی خسته بودم و شدیدا خوابم می مدعصبانی    شدم و بهت گفتم بخواب دیگه ممه نیست تو هم گفتی مامان گوشم درد میکنه نمیدونی    که دلم برات کباب شد اون شب بیشترش تو بغلم  بودی فرداش بردمت دکتر و گفت   عفونت کرده حالا خدارا شکر خیلی بهتری البته ...
22 آذر 1392

کارای جدیدت

سلام عسل مامان   حالت خوبه مامانی؟؟؟؟؟؟؟   الان که دارم این پست و می نویسم ساعت 1:30نصفه شبه و شما و بابایی وخواب تشریف    دارید منم اومدم دارم کارای تولدت و می کنم اما فعلا معلوم نیست که کی برات بگیرم    اخه عمه الناز نزدیکای زایمانشه و هنوز تاریخ دقیق زایمانش مشخص نیست و من می خوام   همه تو تولدت باشند حالا امید به خدا انشاا... که تاریخش با تولد گل دخترم یکی نیست.     نمی دونی چقدر استرس تولدتا دارم اصلا نمیدونم چیکار کنم فعلا یه چیزایی طراحی    کردم ولی خیلی از کارات مونده خیلی وقته که از کارات و شیرین زبونیات برات   &nbs...
6 آذر 1392

محرم92

                      سلام نفس مامان   خوبی مامان جونم؟دوباره اومدن من یه کم طولانی شد   اول به خاطر اینه که ایام محرم و من هر شب میریم روضه خونه دختر عمه بابا حسین   خیلی اونجا را دوست دارم و اعتقاد بهش دارم و شبا هم وقتی بر می گردیم وقتی شما   می خوابید من کارای تولدت را نجام میدم چیزی دیگه وقت ندارم کمتر از یک ماه دیگه    تولدته نمی دونی چقدر ذوق دارم و همه کاراتا با عشق انجام میدم امیدوارم    که خوب از اب در بیاد     جمعه 17/8/92 ...
21 آبان 1392

پارک

سلام خانم خانما امیدوارم حالت خوب خوب باشه و از بلا دور باشی تو پست قبلی نوشتم که دارم از شیر می گیرمت ولی فعلا شما پیروز شدید....... البته بنده داشتم موفق می شدم ولی اقای پدر باهام همکاری نکردند  و منم گذاشتم برا یه وقت دیگه ولی مامان جون دیگه خسته شدم از دست غذا نخوردنت موقع غذا خوردن خیلی اذیت می کنی دیروز دو تایی با هم رفتیم پارک پشت خونمون گفتم شاید بهتر غذا بخوری ولی فایده ای نداشت تازه رفتیم سرما خوردی خلاصه که فقط دعا می کنم شماخوب غذا بخوری همه غم من غذا نخوردن شما شده دختر گلم این هم عکسات       ...
22 مهر 1392

بزرگترین غمت

سلام قند عسلم     امروز 16مهرماه تصمیم گرفتم کم کم شما را از شیر بگیرم       الهی بمیرم مامان جونم میدونم خیلی برات سخته ترک این کار ولی چاره ای جز این       ندارم چون اصلا غذا نمی خوری دلم می خواست تا دو سالگی بهت شیر بدم ولی............       تصمیم داشتم یه دفعه ای از شیر بگیرمت ولی ظهر موقع خواب خیلی بی قراری کردی و تصمیمم       این شد که تدریجی از شیر بگیرمت       اول خودم نشستم یه دل سیر گریه کردم اخه دلم برا این روزا تنگ میشه      ...
17 مهر 1392

سلام بعد از کلی تاخیر

سلام به دختر نازنازی خودم خوبی مامان جونم                                     خیلی دوست دارم جیگر   میدونم مامان و می بخشی واسه این همه تاخیر اخه تو خیلی مهربونی   ببخشید قند عسلم الان دوهفته ای میشه از مسافرت برگشتیم ولی چیزی برات ننوشتم   پنجشنبه ٢١/٦/٩٢ با مامانی و باباحسین و عمو بهزاد و خاله پریسا راهی سفر شدیم   اول قرار شد بریم مشهد چون می خواستیم برا تولد امام رضا اونجا باشیم   خیلی شلوغ بود...
17 مهر 1392