دخترم غم دار شد
سلام عزیز دلم خوبی موش موشکم
الهی مامان برات بمیره که غصه دار شدی
بخدا دلم اصلا راضی نمی شد این بلا را سرت بیارم ولی مجبور شدم
همه می گفتند هر چی بزرگتر بشه بیشتر اذیت میشه
منم مجبور به این کار شدم
امیدوارم که منو ببخشی
علی رغم میل باطنیم دیشب تصمیم گرفتم دیگه بهت ممه ندم خیلی دلم برات سوخت
اخه تو به شیرم خیلی وابسته هستی نمی دونم شاید این بهترین کار بود
امیدوارم که همینطور باشه
دیشب بابا محسن شربت تلخک خرید تا بزن رو ممه
من خودم یه کمشا خوردم حالم داشت بهم می خورد دلم نیمد برات بزنم ولی به اصرار بابا زدم
و دو تا چسبم زدم رو ممه تا دیدی ناراحت شدی و بوسش کردی گفتی ممه اخ شده
نه گریه کردی و نه جیغ زدی تا ساعت 4 داشتم باهات بازی میکردم هر دفعه هم میگفتی
ممه را ببینم فکر میکردی خوب شده و می تونی بخوری تا میدیدی چسب داره دوباره بوسش میکردی
خلاصه ساعت 4 تو پتو با بابا محسن تابت دادیم تا خوابت برد
ساعت 6بیدار شدی و هی گفتی ممه می خوام اخرش زور شدی و خوردی ولی تا خوردی دیدی
تلخه سریع گفتی اب میخوام و دیگه نخوردی
مامان جونم دلم برات می سوزه چون خیلی مظلومی از اون جایی که فکر میکردم خیلی ناارومی میکنی
ولی بر عکس شد و در حد نیم ساعت فقط گریه کردی
خدا کنه ایندفعه دیگه موفق بشم و مجبور نشم دوباره بهت شیر بدم
یه عاله حرف دارم برات بزنم ایشاا... سر فرصت میام و برات می نویسم
دوستدارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه
سن دختر قشنگم 2 سال و 1 ماه و 1 روز و 18 ساعت و 11 دقیقه است
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی