دختر خوشگلم پریادختر خوشگلم پریا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

هدیه عشقمون

طولانی ترین ماه

طولانی ترین و سخترین ماه برام ماه اخر بارداریم بود انگار روزها نمی گذشت شایدم من دیگه صبرم تموم شده بود برا دیدن تو تو هم خودت دوست داشتی بیای بیرون اخه دیگه جات تنگ شده بود و به سختی می تونستی تکون بخوری ولی وقتی تکون می خوردی قشنگ حست میکردم نمی دونم پاهات بود یا سرت ولی یه چیز گرد میومد تو دستم خیلی قشنگ بود دیگه شکم مامانی خیلی بزرگ شده بود خیلی نمی تونست کار کنه زود خسته میشد اوایل ماه بود که مامان فاطمه سیسمونی را اورد همه چیزت خدا را شکر خیلی قشنگ شد اتاقتا منا و خاله ندا چیدیم چند روز بعد ساک بیمارستانتا بستم که اگه دلت خواست زودتر بیای مامانی اماده باشه خیلی برا زایمان استرس داشتم اخه مامانی دلش می خواست تو طبیعی به دنیا ...
17 تير 1392

روزهای انتظار

حالا دیگه من شده بودم مامان یه فرشته کوچولو همیشه خدا را شکر میکنم که منم تونستم مامان بشمانتظار کشیدن برای به دنیا اومدن تو اگر چه زیاد بود ولی برا مامانی خیلی شیرین بود چون همیشه و  همه جا باهام بودی و شده بودی مونس مامانی هر روز کلی باهات حرف میزدم ودرد ودل می کردم میدونستم تو هم حرفام گوش میدی و لی نمی تونی جواب مامانی را بدی اما خیلی تنبل بودی فکر کنم همش خواب بودی مامانی اینقدر انتظار کشید تا تو تکون بخوری وقتی برا دومین بار می خواستم بیام ببینمت خیلی خوشحال بودم داشتم بهت میگفتم:مامانی امروز می خوام بیام ببینمت و کلی حرف دیگه که تو برام یه تکون خوردی وای نمیدونی که من چقدر ذوق کردم از ...
17 تير 1392

شیرین زبونیات

سلام فندق مامان این روزا خیلی بلا شدی هر جا میریم مجلسو می گیری دستت و کلی هنر نمایی میکنی قند عسلم دیگه داره زبونت باز میشه کلی کلمه جدید یاد گرفتی مثل:   دد نه من اب به عم=عمو دید=ماشین قوب=خوب د=چشم.تخت.چرخ تاتا=تاب تاب نانا=نانای نی نی بابا و مامان و از ١١ ماهگی می گفتی ولی یه مدت گفتی و وقتی عمه را یاد گرفتی دیگه مامان یادت رفت و منو عمه صدا می کردی ولی چند وقتیه دوباره مامان یادت اومده نمی دونی چه کیفی می کنم وقتی بهم می گی مامان کلی واست ذوق می کنم   صدای حیوانات به زبان پریا   سگ=اپ اپ گربه=م اسب=پیتکو گوسفند=ب / ب / خر=آ  گنجشک=دیی خروس=قوقو ...
31 خرداد 1392

سخت ترین واکسن

سلام پرنسس کوچولوی مامان.دلم نمی خواد درد و سختی هایی را که کشیدی به یادگار بزارم ولی وقتی واکسن ١٨ ماهگیتا زدی خیلی با مزه راه می رفتی الهی مامان برات بمیره خیلی پاهات درد میکرد ١ روز کامل که اصلا راه نرفتی خیلی تعجب کردم اخه تو اصلا نمی تونی یه جا بشینی ولی از بس پاهات درد می کرد یه قدمم نمی تونستی برداری اون شب من و بابا همش بالا سرت بودیم و تو تا ساعت ٤ صبح درد داشتی و بی تابی می کردی فرداش هم می ترسیدی راه بری اما از اون جایی که طاقت نشستن و نداشتی پا شدی به راه رفتن اما لنگون لنگون راه می رفتی خیلی با مزه شده بودی ولی با همه این دردا که داشتی اروم ناله می کردی فدای تو بشم که توی درد هم مظلومی.خیللللللللللللللییییییییییییی دوووووست دارر...
20 خرداد 1392

2 تا خبر

سلام عسل مامان.دیگه وقت نمیکنم مثل قبلا بیام و برات پست جدید بزارم اخه مامانی همش باید دنبال شما باشم ماشاا... خیلی شیطون شدی یه لحظه نمیشه ازت غافل بشم تا هم که می خوابی تند تند باید کارای خونه را انجام بدم ولی من عاشق این شیطنتات شدم خیلی بامزه شدی کارات و حرف زدنت خیلی بامزه و دوست داشتنیه اگه میشد بخوریمت من و بابا محسن تا حالا خورده بودیمت.دو تا خبر دارم برات اولیش اینکه خاله پریسا قراره ازدواج کنه چند وقت دیگه عقدشه ما که خیلی خوشحال شدیم و دومیش اینه که عمه الناز قراره یه نی نی برامون بیاره امیدوارم تو بهش حسودی نکنی اخه اصلا با بچه ها خوب نیستی .گلم کاشکی می تونستم احساسی که به تو دارم را برات بنویسم اما من هر چی بگم تو...
20 خرداد 1392

اولین غلت

عزیز دلم بالاخره موفق شدی تو 6ماهگی در تاریخ24/2ساعت 10:13 دقیقه صبح اولین غلت و بزنی نمی دونی چقدر برات ذوق کردم خودتم خوشت اومده بود و هی غلت می خوردی ماشاا.. وقتی هم خواب بودی تو خواب غلت می خوردی دیگه شیطنتات شروع شد جیگر مامان     اینجام خواب بودی که دست تو دهن غلت زدی                            ...
20 خرداد 1392