طولانی ترین ماه
طولانی ترین و سخترین ماه برام ماه اخر بارداریم بود انگار روزها نمی گذشت شایدم من دیگه صبرم تموم شده بود برا دیدن تو تو هم خودت دوست داشتی بیای بیرون اخه دیگه جات تنگ شده بود و به سختی می تونستی تکون بخوری ولی وقتی تکون می خوردی قشنگ حست میکردم نمی دونم پاهات بود یا سرت ولی یه چیز گرد میومد تو دستم خیلی قشنگ بود دیگه شکم مامانی خیلی بزرگ شده بود خیلی نمی تونست کار کنه زود خسته میشد اوایل ماه بود که مامان فاطمه سیسمونی را اورد همه چیزت خدا را شکر خیلی قشنگ شد اتاقتا منا و خاله ندا چیدیم چند روز بعد ساک بیمارستانتا بستم که اگه دلت خواست زودتر بیای مامانی اماده باشه خیلی برا زایمان استرس داشتم اخه مامانی دلش می خواست تو طبیعی به دنیا ...