دختر خوشگلم پریادختر خوشگلم پریا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

هدیه عشقمون

نقاشی

دفتر نقاشی جدید پریا خانم شده میز ارایش مامان و مداد رنگیاش شده خط لب و مداد چشم مامان بیچاره اخه تو یه ذره بچه زندگی برای من زندگی نذاشتی همه چیزا نابود کردی.       ...
22 تير 1392

اب تنی

سلام ملوسک مامان دیروز رفتیم کنار زاینده رود و گل دخترم حسابی اب تنی کرد تو اون هوای گرم خیلی بهت چسبید کلی کیف کرده بودی بعد از یه اب تنی حسابی با بابا داشتی قدم می زدی که یه دفعه دویدی و خوردی زمین الهی بمیرم دستت زخم شد و کلی گریه کردی من هم برا اینکه ساکتت کنم دوباره بردمت اب بازی این هم عکسای نفس مامان                                و این دستای فرشته ی من که زخم شده                   &nb...
22 تير 1392

پریا معتاد شد

الهی مامان فدای این تقلیدات بشه که هر کاری و می بینی زود یاد می گیری کار جدیدت شده قلیون کشیدن البته قلیون بی ذغال اینقدر با مزه می کشی بعدم که می خوای بدی به بابا می گیری رو سر قلیون یعنی داری ضدعفونیش میکنی   ...
22 تير 1392

مهمونای جدید خانم گل

سلام کنجد مامان   چند روزیه سرت به مهمونای جدیدت گرم شده   ولی اصلا مهمون داریت خوب نیس مامانی اینقدر اذیتشون می کنی که حد نداره   مهموووون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   مهمونای دختر ناز نازی من دو تا جوجه کوچولو مثل خودشن   عمو علی برات خریده  ولی از دست تو ارامش ندارند   همه بلایی سر این بیچاره ها میاری   وقتی تو اتاق افتاب میاد میرند می خوابند اونم چه خوابی   البته اگه شما بزارید میری و با پاهات می زنی زیرشون و اون بیچاره هام از ترس فرار می کنند   یا به من می گی بزارشون رو صندلی وقتی می پرند براشون دست می زنی یه بار پای یکیشون  ...
22 تير 1392

اولین عکس زندگیت

                              تو به دنیا اومدی با وزن 900/2با قد 48ودور سر33 ماشاا....قد بلند هستی قدت به بابات رفته وقتی به دنیا اومدی نمیدونی دکتر موحدی چقدر برات ذوق کرد/ خیلی دوست دارم کوچولوی نازنازی  ...
17 تير 1392

دختر یا پسر بودنت

تو دل مامانی که بودی همه میگفتند پسره چون مامانی خیلی شکمش بزرگ نشده بود تا به کسی نمیگفتم نمی فهمید من باردارم به خاطر همین میگفتند پسره مامانی هم چند بار خواب دید که یه پسر داره اول که می گفتم سالم باشه دختر و پسر نداره ولی ته دلم دوست داشتم دختر بشی اخه دختر مونس مادر و عاطفش بیشتر پسره بابا محسنم که غش میکرد برا دختر من و بابایی دختر دلمون می خواست ولی باورمم شده بود که تو پسری روزی که رفتم سونو برا تعیین جنسیت وقتی بهم گفت دختره باورم نمیشد بهش گفتم مطمینی گفت بله حتمنی دختره خلاصه ما هم کلی برا دختر بودنت ذوق کردیم وقتی فهمیدم دختری یه جورایی حس کردم بیشتر بهم نزدیک شدی و بیشتر به حرفام گوش میدی ولی قبلا این حسا نداشتم و فکر م...
17 تير 1392